سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مردم خواسته دنیا خرده گیاهى است خشک و با آلود که از آن چراگاه دورى‏تان باید نمود . دل از آن کندن خوشتر تا به آرام رخت در آن گشادن ، و روزى یک روزه برداشتن پاکیزه‏تر تا ثروت آن را روى هم نهادن . آن که از آن بسیار برداشت به درویشى محکوم است و آن که خود را بى نیاز انگاشت با آسایش مقرون . آن را که زیور دنیا خوش نماید کورى‏اش از پى در آید . و آن که خود را شیفته دنیا دارد ، دنیا درون وى را از اندوه بینبارد ، اندوه‏ها در دانه دل او رقصان اندوهیش سرگرم کند و اندوهى نگران تا آنگاه که گلویش بگیرد و در گوشه‏اى بمیرد . رگهایش بریده اجلش رسیده نیست کردنش بر خدا آسان و افکندنش در گور به عهده برادران . و همانا مرد با ایمان به جهان به دیده عبرت مى‏نگرد ، و از آن به اندازه ضرورت مى‏خورد . و در آن سخن دنیا را به گوش ناخشنودى و دشمنى مى‏شنود . اگر گویند مالدار شد دیرى نگذرد که گویند تهیدست گردید و اگر به بودنش شاد شوند ، غمگین گردند که عمرش به سر رسید . این است حال آدمیان و آنان را نیامده است روزى که نومید شوند در آن . [نهج البلاغه]

نسیم یاد معبود در کویرستان جان

Powerd by: Parsiblog ® team.
میلاد حضرت فاطمه(سه شنبه 99 خرداد 20 ساعت 1:0 عصر )

 

 

www.omaniyat.com/sound/voice.mp3

 

< id=obj1 border=0 codeBase="http://download.macromedia.com/pub/shockwave/cabs/flash/swflash.cab#version=6,0,40,0" classid=clsid:D27CDB6E-AE6D-11CF-96B8-444553540000 width=110 height=110>

< classid="clsid:D27CDB6E-AE6D-11cf-96B8-444553540000" codebase="http://download.macromedia.com/pub/shockwave/cabs/flash/swflash.cab#version=5,0,0,0" width="550" height="350"><param name="movie" value="http://i.123g.us/flash/CardShell.swf" /><param name="SeamlessTabbing" value="false" /><param name="quality" value="high" /><param name="wmode" value="transparent" /><param name="menu" value="false" /><param name="allowAccess" value="always" /><param name="FlashVars" value="ldrName=http://c.123g.us/flash/branded_loader.swf&crdName=http://i.123g.us/c/birth_flowers/card/111534.swf" /><embed src="http://i.123g.us/flash/CardShell.swf" width="550" height="350" menu="false" wmode="Transparent" allowAccess="always" FlashVars="ldrName=http://c.123g.us/flash/branded_loader.swf&crdName=http://i.123g.us/c/birth_flowers/card/111534.swf" type="application/x-shockwave-flash" pluginspage="http://www.macromedia.com/shockwave/download/index.cgi?P1_Prod_Version=ShockwaveFlash"></embed></>


» محجوبه
»» نظرات دیگران ( نظر)

یا رب حول حالنا الی احسن الحال !(چهارشنبه 90 فروردین 3 ساعت 8:46 عصر )


عید آمد و خود را نتکاندیم

دلی غبار زده و تارهایی عنکبوتی که هر بند آن به بندی از این دنیا بند است و هر بار که یکی از أنها  تکان می خورد مرا به شکاری که در دام نفسا نیاتم افتاده به سوی خود می خواند.
 بار الها ! مرا از هفت سین سفره دلم سوء عمل و سوء فعلم وسوء . . . . . برهان ! و آن را در هفت چشمه از آب کوثرت بشوی از کینه ها وعداوتها وجهل و شقاوتها و جمود که از جنود تو نیست ! و روی  ریسمان  و بند   بنده های صالحت  در زیر تابش خورشید درخشان رحمانیتت تطهیر نما !
یا لطیف ! کمک کن تا لطا فت بهار و تجلی جمالت را از بهار زمینت درک نمایم که وقتی روحت را دوباره به زمین مرده می دمی و زنده می کنی وخفتگان نبات و جماد را به قیام می خوانی  قیامت دوباره تو را شاهد باشم . و در این قیامت قیام به تمام قامت ذرات هستی و اقتدا به صلوه آنها که :
  الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللّهَ قِیَامًا وَقُعُودًا وَعَلَىَ جُنُوبِهِمْ وَیَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذا بَاطِلاً سُبْحَانَکَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ
 
 
                                                                     از محول الحول والاحوال بهترین حال را برایتان ارزومندم.
                                                                                         


» محجوبه
»» نظرات دیگران ( نظر)

فتمّ میقات ربّه اربعینَ لیله...(سه شنبه 89 بهمن 5 ساعت 12:50 عصر )

                                                                     
                                                   لِیَستَنقِذَ عبادَک مِن الجهالة و حیرة الضّلالة...

چهل روز گذشت. چهل روز از روزى گذشت که بعد از آن روزى نبود. چهل روز از روزى گذشت که مصیبت و بلایش، روزها را شب کرد. چهل روز در غم و اندوه گذشت، چهل روز در اشک و آه گذشت، تا از ابتدا به اینجا برسیم.

 اگر تجربه زندگى به ما فقط یک چیز را آموخته باشد، این است که باید صبر کنیم تا حادثه‏ها بگذرند، و آنگاه نگاهِ دوباره‏اى به آن داشته باشیم. حالا زمانِ آن رسیده که دوباره به آن حادثه عظیم نگاه کنیم. از آنچه در ابتدا مى‏دیدیم، دیگر چیزى بر جا نمانده است. اگر در ابتدا، غم و اندوه و ماتم بود، اما حالا دیگر چیزى به جز زیبایى، عشق و وفا نیست. آرى، چهل روز زمان برد تا فاصله میان آزاد مرد بودن و دین دار بودن را طى کنیم.

 چهل روز زمان برد تا دریابیم که اباعبدالله، براى چه به شهادت رسید. چهل روز زمان برد تا دریابیم که او به خاطرِ حکومت و مقام، ثروت و اعتبار، به کربلا قدم نگذاشت. چهل روز زمان برد تا دریابیم که اباعبدالله، نه براى دنیا، که براى آخرت به شهادت رسید. نه براى ما، که براى خدا قدم به میدانِ نبرد گذاشت.

چهل روز زمان برد تا دریابیم که چگونه لقمه‏هاى حرام، زندگى را به آتش تبدیل مى‏کند. آتشى که دیگر مهار نمى‏شود و همچون دوزخى سهمگین، زندگى را فرو مى‏بلعد و مى‏سوزاند. چهل روز زمان برد تا دریابیم که مى‏توان چشم داشت و ندید، مى‏توان گوش داشت و نشنید، مى‏توان زبان داشت و سخن نگفت. مى‏توان حقیقت را دید، اما به راحتى انکارش کرد.

 چهل روز زمان برد تا دریابیم که امر به معروف و نهى از منکر چیست. چهل روز زمان برد تا دریابیم که چه فاصله اندکى میانِ بهشت و دوزخ و البته دورخ و بهشت است. اگر کمى زودتر برسى، به بهشت مى‏روى، و اگر دیرتر بیایى، راهىِ دوزخ مى‏شوى. خوشا به حالِ آنان که زودتر رسیدند و بدا به حالِ کسانى که دیر آمدند.

 چهل روز زمان برد تا دریابیم که هنوز هم معجزه اتفاق مى‏افتد. معجزه‏اى که بر نیزه بود و در کوچه و بازار، گردانده شد. چهل روز زمان برد تا دریابیم که چرا مؤمن اگر دنیا هم زیر و رو شود، از جایش تکان نمى‏خورد. چهل روز زمان برد تا دریابیم که معناىِ توکل و توسل و بر پا داشتنِ نماز چیست.

 چهل روز زمان برد تا دریابیم که رنجى که مؤمنین را در دلِ شب مى‏گریاند، نوشیدن از آبِ فرات نیست، بلکه سیراب شدن از آبِ کوثر است. و چقدر فرق است میانِ این نوشیدن و آن سیراب شدن.

 چهل روز زمان برد تا دریابیم که چگونه مى‏توان سخن حق را گفت، حتى اگر در غل و زنجیر بود. چگونه مى‏توان از حق دفاع کرد، حتى اگر زیرِ تازیانه و شلاق بود. چگونه مى‏توان حق را دید، حتى اگر دنیا، نابینا بود.

 چهل روز زمان برد تا دریابیم که عاشورا، فقط یک روز و کربلا فقط یک مکان نیست. که همه روزها، عاشورا و همه مکانها، کربلاست. چهل روز زمان برد تا دریابیم که عاشورا، زمانى است که با خون پرستش مى‏کنند. با لبهاى خشکى زده، با دستهاى بریده شده، و با سرهاى بر نیزه شده. آنچنان خداوند را پرستیدند، که دیگر هرگز پرستیده نخواهد شد.

 چهل روز زمان برد تا دربایم که یا اباعبدالله، هر کارى هم که بکنیم و هر چقدر هم که بگرییم، نمى‏توانیم از غربت و تنهایىِ شما بکاهیم. هر کارى هم که بکنیم، به شناخت و معرفتِ شما، آن طور که حقِ مطلب است، دست پیدا نمى‏کنیم. اما یا اباعبدالله، تقصیرِ از ما، و بزرگوارى از شماست. یا اباعبدالله، ما را نزدِ پروردگارت یاد کن و به خاطر بسپار...


» محجوبه
»» نظرات دیگران ( نظر)

باز این چه شورش است که در خلق عالم است؟(جمعه 89 آذر 12 ساعت 12:15 عصر )





عالم حسینیه ای است که موجودات آن عزادار حسین فاطمه اند. (شهید سید مرتضی اوینی)
وَ إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبیحَهُم‏(17 : 44).


» محجوبه
»» نظرات دیگران ( نظر)

بال پرواز(دوشنبه 88 دی 28 ساعت 12:0 صبح )


زندگی زیباست؛ اما شهادت از آن زیباتر است. سلامت تن زیباست، اما پرنده­ی عشق، تن را قفسی می بیند که در باغ نهاده باشند (1)
زندگی وسیع است؛ اما وسعت دردهای عاشورایی/ پهناورتر از آن است که دردهای کوچکِ زندگی­های پست، کاروانیان کربلایی تاریخ _ ققنوسیان آفرینش_ را به بند خویش کشد و بال­های آسمانی او را در کنج خراب آبادش محزون کند.
زندگی عمیق است، اما رنج/ عمقش همه­ی هستی را فتح کرده است؛ مگر نه این است که انسان را از رنج افریده اند؛ و آفرینش­های او؛ و توسعه­ی وجودی او در رنج است که ریشه می­دواند.
مگر نه این است که تولدهای انسان، قرین اشک است؛ و مویه ها و ناله ها همیشه همراه میلادهای عظیم بوده اند؟! و مگر نه این است که خنده دل را می میراند و گریه آن را صفا و جلا می بخشد؟! و مگر نه این است که حسین _ روح بهشت _ قتیل العبرات است و بهای  تولدهای انسان از خویش به ملکوت؟!
عجیب نیست که آدمی /در گریه بر حسین / چشم باز کند و خود را در میان یاران کربلا بیابد و خویشتن خویش را شکفته بیابد! اگر تاریخی به انتظار مانده است که نیلوفران داغدار، در منجلاب معاوضه غدیر با ثقیفه برویند و با اشک بر حسین متولد شوند؛ عجیب نخواهد بود که تن ها ویران شوند تا روح بی­قرار جا مانده از عاشورای 61 هجرت، بال پرواز به سمت کربلای تاریخ را باز کند و آهنگ پرواز بسراید.
مگر نه این است که بی داغ کربلا؛ انسان را نردبانی نیست که او را / از افسرده آباد دل مردگی و دل به دنیا سپردگی/ و قبرستان نشینی/ با انسان­هایی که بویی از حیات طیبه نبرده­اند؛/ رهایی بخشد!
پس ای کربلا؛ ای معبر سرخ منتظران جا مانده/ یک بار دیگر/ ندای «هل من ناصر» را به گوش­های ناشنوایمان برسان؛ که اگر ندای عاشورا از جانمان برون رود، در منجلاب خلق و خوی فاسد دنیا، کرم­های تن پرور و موریانه­های حریصی بیش نخواهیم­بود.
ای کربلا؛ ای تمیز دهنده­ی مسلمان نامایان از مسلمانان؛ بار دیگر به پا خیز و علمت را به دوش علمدار صبح بده تا بار دیگر صف قرآن خوانان مصحف صامت از قرآن به سینه­های قرآن ناطق از هم جدا شوند. بار دیگر به پا خیز و کاروان خویش را از تاریخ شتک زده برگیر تا «ممهدین لهم بالتمکین من قتالکم» و «اشیاع» آنها و «اتباع» آنها و «اولیاء» آنها از اصحاب الحسین کناره گیرند...
ای کربلا؛ گردن­های عهد بسته با تو، هنوز باریک­اند تا در مقتل کربلای عشق، آسان­تر بریده شوند. هنوز هم بر سر میثاق ازلی­اند تا حسین را بیشتر از سر خویش دوست داشته باشند.
کربلا... کربلا... کربلا... طاقت از کف بداده ایم... دریاب
پ.­ن:
1
- سید مرتضی آوینی


» محجوبه
»» نظرات دیگران ( نظر)

فریاد زمزمه های دیرینه ی دل(پنج شنبه 88 دی 24 ساعت 11:0 عصر )


امشب بر آنم تا سکوت دلم را بشکنم و زمزمه های دیرینه اش را فریاد کنم تا خفته های در بستر خیال آشفته تر از خویش سازم. آری منم آن کتاب نانوشته تاریخ درد و رنج ، مترجم زبان اندوه و غم . سرگشته در دیار حیرت و حسرت زده ای در وادی غربتم. مرغک دل دیوانه وار بدنبال نیم نگاه بهانه ای است تا باران خون ببارد. رنجور از خزان دایمی ام و حسرت زده ای در آرزوی بهار عمر که نآمده بهار ، برگریزان خزان را نظاره گرم. تیرهای زهر آگین از هر سو بسویم هم آوازند و برتن ریشم هماهنگ.در اوان شورو شر جوانی عصای پیری بر دستانم گرفتم و  کوره راههای پیچ در پیچ دشت آرزوها را در نوردیدم. حیران از رقابت عقل بودم و دل، و حسرت تنها یاورم در این گیرودار بود.
سکوت را دوست دارم ، آنگاه که همه سرمست از همهمه خویشند و  پژواک فریادهایشان چون منی را می آزارد. همیشه بر سر خوان دوستی اولینی بودم که می نشستم و آخرینی که با کمری خمیده از مکرو دغل هماوازان رفاقت با زانوانی لرزان بر می خاستم. صاحبان همت اکنون معتکف و گوشه گیر همت خویشند و مدعیان برخاسته از شجره ریا میدان دار کوی تملق اند. راستی آدمیان را چه شده است؟

اگر بر طریق خویش باشی پایمال هر دون و ددی خواهی گشت. زمانی که بوستانهای جوانمردی و همت به کویر و شوره زار چاپلوسی و تملق مبدل گشته و تنها تملق تکتاز میدان  است به زیر کدامین سایه ای باید لختی اطراق کرد و اندی خستگی کوله بارهای سالوسان را از تن بدر کرد؟ کاروانیان همت و مردانگی چرا بر سر سفره های تملق سر خم می کنند و زانوان تعظیم که جز بر کریم روا نیست بر زمین می کوبند؟ خدایا تو شاهد باش که جز تو بر احدی کرنش تملق نکردم جزتو بر هیچ کسی دست دراز نکردم جز تو منت کسی بر سفره ام نیست جز تو بر هیچ کسی مدح نکردم که هیچ کسی جز تو لیاقت بر مدح نیست . خدایا روزهای سپری شده از عمرم اینچنین گذشت و گذاشت بعد از این نیز تو بر من منت گذار باقی عمرم را چون گذشته بغیر از خالق بر هیچ مخلوقی مدح تملق نکنم . تنها تویی که لایق بندگی هستی .
                                                                      


» محجوبه
»» نظرات دیگران ( نظر)

امان از دل زینب ...(شنبه 88 دی 12 ساعت 10:0 عصر )



زینب که می­گویی، همه­ی وجودت را بوی تولد در بر می­گیرد. زینب که می­گویی، عزم فتح غم، همپای تو می­شود. می­آید تا یکی یکی حزن ها را با خودش بشوید. نام زینب که صاعقه وار بر قلبت فرود می­آید، می­خواهی بنویسی. بنویسی از بین الحرمین های زینب...
فرقی ندارد که چه سالی باشد. سال، سال­هاست که از شمارش افتاده است. زمان، زمان درازیست که در عاشورا متوقف شده است. زمین، دیریست که دیگر همه­ی مرزها را برداشته و همه­اش کربلا شده است.

همه­اش به خاطر شماست، بانوی فاتح؛ ام الفتوح کربلا. زینب...
بگو تو را چه شده که تا چشم بر هم می­گذاشتی، همه اش بین الحرمین می­دیدی؛ اما...؟ اکنون که در بین الحرمینی، نمی­دانی کجا را باید نگاه کنی؟! نکند بین عباس و حسین خود را گم کرده­ای بانو؟ نکند دنبال علی اکبر و عباس و حسین می­گردی؟
حق می­دهم بانو؛ با چه بشناسی؟ چهره­ی علی اکبر که تو را به یاد پیامبر می­انداخت را چگونه می­خواهی در میان این پیکرهای به خون غلطیده پیدا کنی؟ مگر باورت می­شود که این «اربا اربا» شده، علی اکبر حسین توست؟! دنبال قامت بلند عباس مگرد که پیدا نخواهی کرد. ببین کجا دست و سر و تن از هم جدا شده؟ کنار نهر علقم برو و شرحه شرحه شده ترین پیکر را پیدا کن. خجالت مکش که باز عباس به پای تو بلند شود. دیگر از آن عباس...
نه بانو. آن­جا مرو. حسین آنجا بود که گفت: «کمرم شکست». شما باید که قدتان، قامتتان راست بماند؛ تا موذن قد قامت الصلوات را از قامت به نماز ایستاده­تان بخواند. ولی بیا دنبال حسین بگردیم؛
بانو اگر دیر کنی ...
اگر دست روی دست بگذاری....
ببین؛ خورشید دارد غروب می کند . دارد به گودی آن سوی میدان می­رود. به بالای آن تل برو...
آسمان را چه شد؟ چند ساعت به اذان مانده؟ پس این تکبیر برای چیست که این قوم سر می­دهند؟!
زینب جان بیا که شناختن حسین کار توی تنهاست. تو که تا چشم بر هم می­نهادی، پروانه­ای می­شدی که گرد یکی از «اصحاب عبا» بچرخی، باید که اکنون هم حسین را بتوانی پیدا کنی. تو که آن روز، بالای سر عبای پیامبر که بر روی خودش، مادرتان فاطمه، پدرتان علی، حسن و حسینتان کشیده بود و شما پروانه وار در آسمان گرد سرشان می چرخیدید و گویی طواف می کردید؛ اکنون از اصحاب عبا، یکی، آن هم حسین مانده است! بگرد بانو؛ پروانه که وقت سوختنش رسیده باشد، شمعش را خوب می­تواند پیدا کند.
ببین که چه نور سرخی دارد حسین! بانو؛ نکند دیر کرده­ایم و شمعت سوخته و سر در بدن ندارد؟
بانو بیا به آتش بزنیم؛
بیا تیرهای نیم شکسته را کناری بزنیم و از پیراهن فاطمه خبر بگیریم.
قبای اسیری به تن کن، دختر زهرا.
دیگر طواف تمام شده و وقت هروله رسیده است.


» محجوبه
»» نظرات دیگران ( نظر)

دلم امشب برای رباب خون است.(دوشنبه 88 دی 7 ساعت 2:0 عصر )




دلم امشب برای رباب خون است.
رباب تا دیشب و تا پیش از غروب امشب همه التماس بود و ناله؛
تا اصغرش به تمنای جرعه ای آب نگرید.
ورباب امشب سرتاپا تمناست تا اصغر دردانه اش دیگر باره بگرید.
دلم امشب برای رباب خون است.
بشکند دست حرمله که شکست دل رباب را.
رباب ندید که چگونه اصغرش بر دستان بابا خندید
 از بوسه ای که به تیر سه پر زد.
رباب ندید آن نگاه واپسین اصغر را
که چشم در چشم بابا گشود و به خواب رفت.
رباب ندید آن صورت گلگون و آن گلوی سرخ نازدانه اش را بر دستان بابا.
رباب ندید آن محاسن خضاب شده به خون بابا را
 از خون قربانی شش ماهه اش.
که حسین می بایست قربانی اش را به قربانگاه بزک می کرد و
 آرایه می بست.
دلم امشب برای رباب خون است.
و رباب هنوز که هنوز است
هر نیمه شب به تمنای گریه ی اصغر بیدار بیدار است.
و رباب امشب و فردا شب و شب های پس از این
دلتنگ گریه های اصغر است.
و رباب چه کند با این سینه که امشب در نبود اصغر لبریز شیر است؟!
و رباب امشب سر تاپا گریه است به تاوان نبود گریه های اصغر.
دلم امشب برای رباب خون است.
و فرات را بنگر که چه بی شرمانه جاری ست؟!
و فرات را بنگر که بی نگاهی به سوز دل رباب
به تمنای خاموش ساختن کدامین شرر جاری است؟!
و فرات را بنگر که در نبود گریه های اصغر
 شرشرش گوش صحرا را کر می کند!
دلم امشب برای رباب خون است.
دلم امشب برای عروس با وفای فاطمه ،
دلم امشب برای عروس با حیای فاطمه،
دلم امشب برای رباب بعد از حسین ؛
دلم امشب برای مادر مهربان اصغر خون است.
و نسیم از این پس
 به جای صدای در گلو خشکیده ی رباب
 برای اصغر لالایی خواهد خواند.
دلم امشب برای رباب خون است.

11محرم


» محجوبه
»» نظرات دیگران ( نظر)

زینب تکیه گاه عصر دهم(یکشنبه 88 دی 6 ساعت 5:0 عصر )

 


خیلی نگذشته بود از آن موقع که دخترها را زنده به گور می‌کردند. چند سال گذشته بود مگر از این‌که وقتی خبر تولد دختری را می‌دادند ، به پدرش، به مردی - مثل همین مردهایی که این روزها هم‌پای شما راه می‌روند و نگاه ناپاک و هرزشان آتش به جان نازنین‌تان می‌زند- سیاه بشود از شدت عصبانیت؟ ظلّ وجهه مسودّا و هو کظیم... این عرب‌های جاهلیت مطلق چه می‌فهمیدند دختر یعنی چه؟ چه می‌فهمیدند آن‌همه لطافت غریب را در یک وجود نحیف؟ این آیه‌ها را این روزها که می‌خوانم جانم آنش می‌گیرد بانو. این مردهای همراه شما از همین جنس هستند. از همین ظل وجهه مسودّاً... آن‌هم با کاروانی که انگار بارِ مروارید می‌برََََد. حیف بدون صدف. دختران حرم رسول، دختران حریم عفاف... ای وای بر من.
گاهی فکر می‌کنم حیف شما و مادرتان بود برای آن روزگار و آن مردم. که بیایید و با بودنتان همه آن چارچوب ها و باورها از زن را بشکنید. یک آیینه تمام نمای خلقت زن بشوید برای مردمی که نمی‌فهمیدند. که حالا بعد چهارده قرن هنوز هم من هرچه سرم را بالا می‌گیرم، قدم نمی‌رسد همه بلندای شخصیت شما را ببینم. حیف آن همه فهم و معرفت بانو، کاش برای همین زنان کوفه درس تفسیر نگفته بودید. که وقتی توی کوفه خطبه خواندید، اشک‌های آن پیرمرد جاری بشود و برایتان شعر بگوید که؛ این خانواده همه‌شان یک جور دیگرند. این دختر همان پدر است. راست می‌گفت. شما همه‌تان یک جور دیگرید. بزرگ و کوچک‌تان...
شما به کجا متصل‌ید بانو؟ که نمی‌شکنید؟ که فرو نمی‌افتید؟ که عصر روز دهم زمین و آسمان به شما تکیه کرد و ایستاد؟ که شمر با دست و پای خونی از گودال بیرون آمد و سری را به دست خولی سپرد، که آتش از سر و روی خیمه‌ها بالا رفت، که صدای استغاثه بچّه‌ها بلند شد، که آن سوار سنگ‌دلِ بی‌مقدار برای بردن گوشواره، گوش فاطمه را شکافت و دل کوچکش را لرزاند و زهره‌اش را آب کرد، که در منزل نصیبین، علی، از فرط بیماری، با غل و زنجیر از مرکب افتاد، که زنی از شما، به ضربه تازیانه کودکش سقط شد، که در منزل عسقلان، دخترکی زیر دست و پای شتر افتاد، که در کوفه و شام، نگاه هرزِ هرزگان و نامحرمان چنگ بر دل دختران حرم رسول زد، که در مجلس شراب... که همه این صحنه‌ها را دیدید و زانوانتان سست نشد؟ که راست، ایستادید و خطبه خواندید، با بلاغتی که نفس جماعت توی سینه‌شان حبس شد، که مناظره‌تان با یزید و عبیدالله، رسوایشان کرد، که... برای من، شما تجلی این آیه‌اید بانو، انگار این آیه‌ را جبرییل برای شما آورده باشد، که شما به این آیه تکیه کنید و همه آن چهل و چند روز بایستید؛
بسم الله الرحمن الرحیم
و لربّک فاصبر

یکی از همین شب ها بیایید و من را از این قالب‌‌ها بیرون بیاورید، بیایید و راه را نشانم بدهید. برای همه زندگی‌ام. برای همه روزهای حیات  زنانه‌ ومادرانه ام . نشان به نشان آن روز که نیمه‌جان از پله‌های تل آمدم بالا و زخم‌هایم را نشانتان دادم، که مرهم گذاشتید، که تا غروب خودم را به چادرتان، به آغوش گرم‌تان، سپردم و گریستم... بیایید و من را پیدا کنید. من، شما و مادرتان را توی این کوچه پس کوچه‌های هزارتویِ قرن بیست و یکم گم کرده‌ام.


» محجوبه
»» نظرات دیگران ( نظر)

مجلس ذکر ابا عبد الله الحسین(یکشنبه 88 دی 6 ساعت 6:0 صبح )


دیگر زمین هیچ وقت چنین مجلس ذکری به خود نخواهد دید
و آسمان هیچ وقت چنین مناجاتی نخواهد شنید
حتی وقتی که آقا بیاید...
تو دعا بخوانی
و زینب گریه کند
دو امام معصوم ، عباس، علی اکبر؛ قاسم ، عبدالله...
با تو زمزمه کنند
رباب، دخترش را کنار دست نشانده باشد و شیرخواره اش را در آغوش کشیده باشد و
هم نوای تو اشک بریزد....
دیگر هیچ وقت هیچ وقت تکرار نمی شود...
گفتی:
 الحمد لله الذی لیس لقضائه دافع

خدایا!
من با پای خودم آمده ام که ذبح عظیم تو باشم
نکند بلاهای کربلا را از من دفع کنی...
می دانستی همه ی دارو ندار خدا تویی
می دانستی محبوب نازک دل  تو دل این را ندارد که این بار به تیغ اجازه ی بریدن بدهد
گفتی:
اشکو الیک غربتی

 و بُعد داری
دلم برایت تنگ شده . به تنهائی ام رحم کن
شاید همان لحظه ها بود که مسلم را از پله های دارالاماره بالا می بردند....
گفتی:
 أسألک  بنور وجهک الذی أشرقت له الارض و السموات

 أن لا تمیتنی علی غضبک
 و لا تنزل بی سخطک
به  صورت خون گرفته ی خودم قسمت می دهم
حسین چه جوری برایت بمیرد تو راضی تر می شوی؟
لک العتبی
لک العتبی
حتی ترضی
کمر حسین شکسته باشد
از او راضی می شوی؟
پیشانی اش شکاقته باشد
چه؟
بگذار تیر به قلبش بنشیند
عیبی ندارد
سنگبارانش کنند
اصلا شمر بیاید روی سینه اش بنشیند
فقط تو راضی باش
فقط تو راضی باش
گفتی: خدایا تو قبلا هم رفیق و دوست و خلیل و کلیم داشته ای
اما حساب حسین با همه ی اینها فرق می کند
یا مقیّض الّرکب لیوسف فی البلد الفقر و مخرجه من الجُبّ و جاعله بعد العبودیّة ملکا
یا رادّه علی یعقوب بعد أن ابیضّت عیناه من الحزن فهو کظیم
یک وقت مرا از گودی قتلگاه  بیرون نیاوری
بگذار گرگ های آل ابوسفیان ...
و شاید این ها را می گفتی که زینب هم بشنود : یا رادّه علی یعقوب...
یا کاشف الضر و البلوی عن ایّوب
و ممسک یدی ابراهیم عن ذبح اسماعیل
بَعد کبر سنّه ...
عاطفه ی تو  که از ابراهیم کمتر نیست حسین!
از تو هم سنی گذشته
جوان تو کمتر از اسماعیل دلبری نمی داند
حتی طفل شیر خواره ات ...
شاید این ها را گفتی که علی اکبر هم بشنود
که رباب هم...
یا من فلق البحر لبنی اسرائیل فأنجاهم...
و توی دلت می گفتی عباسم
 این بارقرار نیست دریایی شکافته شود
 و کسی راه باز کند ...
گفتی :
یا من دعَوتُه مریضا فشفانی و عریانا فکسانی و جائعا فأشبعنی
و عطشانا فأروانی
خدایا! تو زیاد به حسینت مهربانی کرده ای
زیاد گرسنگی و تشنگی اش را رفع کرده ای
این  یک بار تشنگی حسینت را طاقت بیاور
حسین تو کسی نیست که کسی از پیش او دست خالی برگردد
بگذار این بار
پیراهنش را هم...
گفتی:
فبأیّ شیء أستقبلک یا مولای
 بسمعی؟
أم ببصری؟
ام بلسانی؟
أم بیدی؟
أم برجلی؟
ألیس کلها نعمک عندی و بکلّها عصیتک
خدایا !
زبان حسین خشکیده باشد
چشم هایش سیاهی برود
همه جایش قطعه قطعه شده باشد
حسین را می بخشی؟
گفتی:
اللهم إنّک یجیب المضطر و تکشف السّوء و تغیث الکروب و تشفی السقیم و تغنی الفقیر و تجبر الکسیر و
ترحم الصغیر و تعین الکبیر و لیس دونک ظهیر و أنت العلی الکبیر المطلق المکبل الاسیر
یا رازق الطفل الصغیر
یا عصمة الخائف المستجیر
خدایا فقط یک چیز هست که حسین هم طاقت دیدنش را ندارد…
.
.
.
 به بچه های کوچک حسین
وقتی از وحشت بین آتش ها می دوند
خودت رحم کن
زینب را خودت یاری کن
آخر آنها کسی را جز تو ندارند ...
گفتی:
یا اجود الاجودین و اکرم الاکرمین
الیک اقبلنا موقنین
و لبیتک الحرام ءامّین قاصدین
فاعنّا علی مناسکنا
و اکمل لنا حجّنا
خدایا هنوز حج حسین تمام نشده
هنوز حسین قربانی هایش را نداده...
کمکش کن که...
راوی می گوید :حسین به اینجا که رسید از چشم های زیبایش مثل دو مشک ، اشک  سرازیر بود:
یا اسمع السامعین
هرچقدر دوست داری مناجات حسینت را گوش کن
یا ابصر الناظرین
سیر حسینت را تماشا کن!
یا رب یا رب یارب...
راوی می گوید حالا دیگر صدای گریه ی اهل بیت هم به آسمان بلند شده بود
فکر کن
با هرکدام از این صداهای گریه باید یک بار جدا عرفه خواند...
با صدای گریه ی عباس...
صدای گریه ی زیبنب ...
صدای گریه ی رباب
صدای گریه ی قاسم ...
صدای گریه ی عبدالله...
حتی صدای گریه ی علی اصغر…
.
.
.
 راستی ! 
 چقدر جای حر خالی بود...


 


» محجوبه
»» نظرات دیگران ( نظر)


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
میلاد حضرت فاطمه
یا رب حول حالنا الی احسن الحال !
فتمّ میقات ربّه اربعینَ لیله...
باز این چه شورش است که در خلق عالم است؟
بال پرواز
فریاد زمزمه های دیرینه ی دل
امان از دل زینب ...
دلم امشب برای رباب خون است.
زینب تکیه گاه عصر دهم
مجلس ذکر ابا عبد الله الحسین
[عناوین آرشیوشده]

بازدیدهای امروز: 11 بازدید
بازدیدهای دیروز: 1 بازدید
مجموع بازدیدها: 161775 بازدید
[ صفحه اصلی ]
[ پست الکترونیک ]
[ پارسی بلاگ ]
[ درباره من ]

نسیم یاد معبود در کویرستان جان
مدیر وبلاگ : محجوبه[304]
نویسندگان وبلاگ :
عفیفه سادات[45]
فهیمه سادات[20]
ساجده سادات[11]
نجمه سادات[13]

»

اسما خداوند متعال

پیوندهای روزانه «
» آرشیو یادداشت ها «
» موسیقی وبلاگ «
»

اشتراک در خبرنامه «
 





Powered by WebGozar

کدهای جاوا وبلاگ